جدول جو
جدول جو

معنی شاه شار - جستجوی لغت در جدول جو

شاه شار
شارشاه، لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد، وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب، بدفع وی مأمور گشتند، شاه شار در حصار متحصن گشت و لشکریان سلطان آن را محاصره کردند و پس از چند روزی به امان بیرون آمد، امراء شاه شار را بغزنین گسیل کردند و در یکی از قلاع محبوس داشتند تا آنکه درگذشت، رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 344، 341، 340 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 379 و شار شاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه ناز
تصویر شاه ناز
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه آذر
تصویر شاه آذر
(دخترانه)
شاه آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه تیر
تصویر شاه تیر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه سوار
تصویر شاه سوار
سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ دار
تصویر شاخ دار
دارای شاخ، ویژگی حیوانی که شاخ دارد، کنایه از دروغ، دروغ شاخ دار، کلۀ گوسفند که آن را طبخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
بزرگ ترین فنر که در وسایل نقلیۀ موتوری در زیر شاسی و در کنار چرخ ها قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ شاخ
تصویر شاخ شاخ
چاک چاک، پاره پاره، برای مثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴)، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه دارو
تصویر شاه دارو
بهترین دارو، دارویی که از همۀ داروها بهتر و سودمندتر باشد، برای مثال شاه دارو بود شراب، ولی / زو چو بر حد اعتدال خوری (؟- مجمع الفرس - شاه دارو)، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بال
تصویر شاه بال
بزرگ ترین پر از بال های پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
حالتی که مهرۀ شاه مات شود
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
بیت الغزل. شاه بیت. رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
شاکار، کار بزرگ، (برهان قاطع)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یعنی مردم را کار فرمایند و اجرت و مزد وی ندهند، (برهان قاطع)، فریب و دغای عظیم و با لفظ زدن بظرافت فریب دادن، (آنندراج) (بهار عجم) (فرهنگ نظام)، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
دارای اندام و برز و بالای شاهانه، با برز و بالا، با برز و بالائی چون شاهان:
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
که هم شاه شاخی وهم شاه روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تار بزرگ، رجوع به تار موسیقی شود، تار کلان، تار اصلی، رجوع به تار مقابل پود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخ شاخ
تصویر شاخ شاخ
پاره پاره قطعه قطعه تکه تکه قسمت قسمت، متفرق پراکنده، منشعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تار
تصویر شاه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
گوناگون رنگارنگ شاخ در شاخ، دور و دراز. یا شاخ بشاخ شدن، شاخ حیوانی بشاخ دیگر گیر کردن به هنگام مبارزه، گلاویز شدن دو تن
فرهنگ لغت هوشیار
دارویی که از همه داروها سودمند تر باشد بهترین دارو عالیترین دوا: شاه دارو بود شراب بلی زو چو بر حد اعتدال خوری. (جوامع الحکایات)، شراب باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه فنر
تصویر شاه فنر
بزرگترین فنری که در وسایل نقلیه موتوری در زیر شاسی قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی کشت گفتن بحریف آن گاه که خود را در بازی بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: شاه مات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نام
تصویر شاه نام
نام نوعی ساز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشان
تصویر شاه نشان
((نِ))
بر تخت رساننده شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
شه مات، هنگامی که «شاه» شطرنج مات شود، شهمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه قام
تصویر شاه قام
شاه قایم، پی در پی کشت گفتن به حریف، آن گاه که خود را در بازی شطرنج زبون بینند تا بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شام شاد
تصویر شام شاد
شب به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
Forked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
раздвоенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
gegabelt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
роздвоєний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
rozwidlonny
دیکشنری فارسی به لهستانی